محل تبلیغات شما

سلام خوبستین؟

حرف اول:

از دست دادن یا اصلا نداشتن؟

انتخاب ِ سختیه نه؟ 

اگر من یک انتخاب برای زندگی بودم کدومش رو مناسب تر می دیدم! با توجه به اینکه الان من (فکر می کنم) که/ پس هستم!

و محتویات ِ زندگی _که در یک نگاه ِ کلی با یه لیستی مثل ِ خوشحالیا و بدحالیا می تونه در آد_ رو اگه از داشته ها و نداشته های تاکنونم در نظر بگیرم! از دست دادن یا نداشتن! خب شاید خیلی غیر ِ منطقی یا به عبارتی احساسی باشه  این تلقی  ِ من که ما از دست می ریم ولی از دست نمی دیم! "من" صرفن به عنوان ِ یک ماده اگر در نظر گرفته بشم یه وقتی با ذرات دیگه ی طبیعت که مثلا می تونه هر چیز خوشایند یا ناخوشایندی امروزی  برام باشه، وصل می شم بر حسب تصادف و می شم ذره ذره ذره هایی توو کل ِ کهکشون! اما "من" یه نگاهم یه فکرم یه احساسم یه لبخندم یه گریه م و یه دنیام که اینجا ظاهر می شه اما انگاری واقعنی اصلش وخود ِ خودش خیلی دوره بدجوری اصلن و فقط اینجا یه نمایشه همین! و همه هم می دونیم که به خاطر ِ اون بخشمونه که عناویتی مثل روح و این حرفا رو ساختیم که می تونه هم این تعابیر ماهیتی جز توهم نداشته باشه! من مطلقا از اون بخش ِ جریان بی خبرم! اون بخش ِ جریان ینی خودم! ینی می گم خب ممکنه از دست برم ولی هیچ وقت از دست نمی دم! واقعا همه اونچه که تا به حال حتا ابدا توو یادم نمونده من رو به این شکل ِ امروزی در آورده! می دونی چی می گم؟ اونا که از دستم نرفتن! فقط از شکلی به شکل ِ دیگه ای در اومدن! هیچ حسی از بین نمی ره فقط از شکلی به شکل دیگه ای در میاد مثل همون قانون ماده توو دنیا! ولی "من" از دست می رم بالاخره! چون "من" فقط همه ی تیکه های به هم وصل شده ام! یاد و خاطراتم وقتی من نباشم دیگه "من" نیستن! وقتی ذره های من کود گیاه ها یا تغذیه کرم ها یا انفجار ستاره ها می شن من دیگه من نیست! شده میلیون ها ذره که دیگه چیزای دیگه ان! شاید الان هم در واقع از ذرات هزاران آدم و موجود ِ دیگه جسمیت گرفته باشم! یا حتا شاید "روح"!

حرف دوم:

تمام ِ عمری که توی بابلسر بودم انگار فقط یک طفل بودم که داشتن تربیتم می کردم! چیز زیادی از خودم نمی دونستم! رشت با همه ی خوشحالیاش با همه عذاب هاش با همه شگفتی هاش با همه روز مرگی هاش هر روز هر لحظه من داشتم می دیدم و حس می کردم رشد کردنمو! و اینجا من "زندگی" کردم و پر از اندوخته های شخصی ِ خودمم! من به هیچ بلوغی نمی رسم چون ماهیتن کودکم واقعا فهمیدم لذت های کودکانه هرگز برام کهنه نمی شه لا اقل تا به حال به همون شیرینی و درخشش کودکی مونده پس من خوشبختانه کودکم! کودکی که می تونه مثل آدم بزرگا خودشو جا بزنه! اون داستانم که رفته بودم توو فر و یهو بزرگ شدم یادتونه؟ فک کنم اسم اون پست توو همین وبلاگ لبخند صورتی هست.

حرف سوم:

شما به من بگین! توی وبلاگ باید چی نوشت؟ هر چند تقریبا برای من و نوشته هام اینجا هیچ وقت بایدی در کار نبود هر چی دلم خواست نوشتم اما صرفا سوالم از شما اینه که چی باید نوشت؟ چی درسته اینجا؟ مثلا من اینو بگم که دیروز یه مانتوی آبی روشن خریدم! می دونم دخلی به شما نداره اما من خوشال می شم که ذوقمو بگم! که مانتوم آبیه! که خیلی قشنگه! که دلم می خواد یه شال قرمز داشته باشم و هنوز ندارم هیچ جا اونی که می خوام رو پیدا نکردم! حس می کنم شال قرمز خیلی بهم بیاد می دونی من هیچ وقت شال قرمز نداشتم! خب من می خوام وقتی با توئه فرضی حرف می زنم فارغ از بایدها باشم جوری باشم که هستم! ولی واقعا این موضوعات برای تو خوندنی نیست! مگه نه؟ 

پ.ن. کامنتامو وا گذاشتن چون توو حرف اول و حرف سوم ازتون پرسیدم! و اگه یه درصد یکی قابل دونستو وقت گداشتو منو خوند و بلکه خواست جوابی هم بده بهم، جایی باشه که بشنومش!

خوب باشه حالتون

امروز برای تو چیه؟

حرف اول و دوم و سوم

سلام حال ِ من خوب است

یه ,نمی ,حرف ,توو ,ذره ,چی ,از دست ,می تونه ,با همه ,می شم ,شال قرمز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها